به گزارش هفت چشمه به نقل از شبکه اطلاع رساني راه دانا؛ «مهدي محمدي» در يادداشت رY&�3نامه «وطن امروز» نوشت:
حدود يک ماه مانده به زمستان ۹۷، دولت آمريکا در رسيدن به هدفي که ابتداي سال تعريف کرده بود، سخت ناکام مانده است. در واقع ميتوان گفت ايران بدون اينکه هنوز از هيچ يک از داراييهاي راهبردي خود استفاده کرده باشد، شوک اول را -که بزرگترين شوک هم بود- پشتسر گذاشته است. دولت آمريکا، با وقوف به اينکه نتوانسته هيچ بههمريختگي تعيينکنندهاي در ايران خلق کند، اخيرا از ادبيات «فروپاشي» کوتاه آمده و مرتب تکرار ميکند برنامه فشار عليه ايران در بلندمدت جواب خواهد داد. تا اينجا يعني در بهترين حالت، دولت ترامپ به وضعيت نخستين سالهاي دولت اوباما بازگشته است.
در همين چند هفته، تحليلگران مهمي در آمريکا به سياستگذاران دولتي تذکر دادهاند که چيزي به نام «فشار بلندمدت» وجود ندارد، چرا که هر چه از شوک اوليه فاصله بگيريم، ايران توانايي تطابق خود با الگوهاي فشار را بيشتر خواهد کرد- در اين کار بسيار ماهر و مجرب هم هست- و از شدت و تاثيرگذاري آن خواهد کاست. به اين ترتيب، چيزي که در بلندمدت رخ ميدهد سازگار شدن با فشارها و خنثيسازي عملي اثرات آنهاست، نه انباشت خطي تاثيرات فشارها.
از منظر سياست داخلي که بنگريم، دولت ترامپ به سازمان و گفتمان جريان غربگرا در ايران ضرباتي تاريخي وارد آورده است. گفتمانهاي «همه مسيرها به آمريکا ختم ميشود» و «گره اقتصاد فقط با بهبود سياست خارجي (بخوانيد مذاکره با آمريکا) گشوده خواهد شد»، اکنون در ايران به درد شوخي و خنده هم نميخورد. در دولت اوباما هم وضع چندان بهتر نبود اما واقعيت آنچه در اقتصاد و سياست خارجي ميگذشت با مهارت از چشم مردم پنهان نگه داشته ميشد و غربگرايان ايراني ميتوانستند با استناد به ظواهر امور، وضع را خوب يا رو به بهبود جلوه بدهند.
ترامپ امکان اين ظاهرسازي را از بين برد و امکانات و توانايي واقعي معامله با آمريکا به عنوان عصاي جادويي غربگرايان براي جلب نظر افکار عمومي در ايران را فاش کرد. اکنون ديگر کسي نميتواند با اهرم مذاکره با آمريکا جامعه ايراني را شرطي کند و محاسبات آن را درباره منافعش به هم بريزد. تقاضاي مذاکره با آمريکا و ارتقا دادن آن به يک هياهوي سياسي، و حتي اجراي عملي آن، ديگر آنقدرها جذاب نيست و شوقي در مردم- حتي آنها که چندان دلخوشي از جمهوري اسلامي ندارند- بر نميانگيزد.
هواداري از مذاکره و معامله با آمريکا ديگر در ايران يک شوک سياسي نيست، اگر نگوييم به نوعي ناسزاي سياسي تبديل شده و به جاي خوشحالي، خندهاي از سر تمسخر برمي انگيزد. زوال تئوري مذاکره، DNA سياست داخلي در ايران را تغيير داده است. پس از حدود يک دهه، سياست داخلي از اسارت سياست خارجي خارج شده و ديگر براي جريانهاي سياسي بويژه اصلاحطلبان غربگرا مقدور نيست ضعفهاي مديريتي و ناتواني خود در اداره کشور را با عصاي جادويي مذاکره با آمريکا محو کنند و رقابتهاي سياسي را با تمرکز روي ضرورت مذاکره با آمريکا قطبي کنند.
همه اين رانتهاي رواني براي غربگرايان ايراني از ميان رفته است. طبقه متوسط جديد در ايران به جاي توان معامله با آمريکا روي توان اداره کشور از سوي غربگرايان تمرکز کرده و اين شاخصي است که اگر تثبيت شود، آغاز زوال بلندمدت غربگرايان خواهد بود. تا همين ۲ سال قبل، حسن روحاني يا هر کس ديگري با مشخصات او ميتوانست رقيبي مثل محمدباقر قاليباف (يا هر اصولگراي ديگري) را در دوقطبي تعامل- انزوا و مذاکره با آمريکا يا مخاصمه با آن، گير بيندازد اما حالا صرفا با ترازوي توان اداره کشور سنجيده خواهد شد.
زوال غربگرايي در ايران زماني حقيقتا آغاز خواهد شد که مجبور باشد به جاي حرف زدن، کار کند و پس از مذاکره کردن، از آن پرسيده شود ميتواند واقعا روي زمين دولتي را اداره کرده و مشکلي را حل کند يا نه؟ شرايط کنوني دوراني است که در آن ديگر نه وزارت امور خارجه و محمدجواد ظريف، بلکه شهرداري تهران و نجفي و افشاني نماد آن خواهند بود. اين به معناي تغيير ژنتيک سياست داخلي در ايران است. فرزندان کدهاي ژنتيکي جديد ديگر نميتوانند مشخصات گذشته را داشته باشند.
انتهاي پيام/